زندگی، عشق است...



سلام

سلامی دوباره

ظاهراً دی ماه 95 بوده که از این وبلاگ و وبلاگ مرکز طراحی حنانه رخت سفر بستم.

دلایلش را یادم نیست.

اما مطمئناً بی حوصلگی و بی انگیزگی از اصلی ترین هایش بودند.

این اواخر بسیار حس نوشتن داشتم. خاصه که اتفاقاتی متنوع در زندگی ام در حال وقوع اند که بد نیست من باب انتقال تجربه یا حتی درد دل یا مرور در حالت س و به دور از هیجان، اینجا درباره شان نوشت.

مثلاً ازدواج کردم! و خداوند به ما فرزندی عطا کرد!

در عین پیچیدگی ساده تر از دستور زبان همین دوجمله!

اگر خداوند توفیق دهد و بتوانم مستمراً بنویسم تأثیرات مثبتی در پی خواهد داشت.

تا ببینیم.


زندگی عشق است.


از ریشـــه مـــی کَنَند درخت بلنـــد را

آن نخل بی شکوفه ی گیسو کمند را

مادر!صدا ،صدای عروسی ست گوش کن

دارند  مــــی بَرند  همـــــان  قد بلنـــد را

مادر! ببین ن چه جسورانه بسته اند

برجای جای بوســـه ی من دستبند را

مادر مراببخش کـه هنگام رفتن است

وقت است تا رهاکنم این قید و بند را

اینک وصیتی ست مرا:روز مرگ من

آنان کــه تا کنار جسد می رسند را،

-تأکید کن بگو  که بخوانند جای حمد»

این شعرهـای ساده ی مردم پسند را»

 

جواد ضمیری

http://www.axgig.com/images/36795537950459299059.png


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها